#قسمت_اول
آرامستان_دل
دلنوشته ای ازجورزمان باجوهری آغشته به دردباقلم شکسته علی سرابی یاقوند
دربسترگاه بیماری که گوشه هایی ازآن را ترسیم کرده
بنام آنکه آفریدزبان مادرم راتامن درپی آن بازیابم خویشتن را...
درگذرستان زمان این روزگارپررنج فراوان خواندم سرگذشت آرامستان های بزرگان دیارخودراکه دیدم بادیده گان سر،چقدرافسوس هاچیدم درکنارغنچه های پشیمانی که سبزگشته درگلدانهای خاطرشان باچشمانی ریشه زده دربیشه زارغریبستان ما...
چه سخن هاییکه ناتمام مانده بوددردشت سوزان دلها
یی که لبریزازنادانی ،خفته درگور نمیدانستم ها،نه ازقرارخوابیدن نشان بود،نه توان بیدارشدن.
شدت گرما،نبودڹ سایه باڹ،عبورازراه های پراز سنگلاخ خودساخته بابنای خودخواهي درڪنارتنگي سینه ها ازنبودن اڪسیژن صداقت آنچنان فراوان بودڪه بوۍپشیماني دڷهاراڪباݕ مي ڪرد...
گویاآنجاهمگي فامیڷ بودندڪه به اسم صدامیزدندیکدیگررا،برخي همانندریش سفیدان احترامشان زیبابودبابالش های حریربندگی وابرهایی بسان چترپوشانده بودندمحیط نشستن آنهاراتامباداآزده گرددچشمان طلایی رنگ شان.
خط ڪشي وسط رافقط میدانم رنگي قشنگ بود.همانندفیروزه ای برخاتم دشت نمایان بود.
لحظه هاثابت بودندیااینڪه درک آن مشڪل بود.هیچڪس بجزخداحاڪم نبودـ.
علی سرابي یاقوند
شاعرحماسی سرای قوم لر